عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

آتشی دوش ز رخساره برافروخته بود

دیده گر آب نمی ریخت مرا سوخته بود

گفت «عمان » ز چه رو دم نزنی ز آتش عشق

گفتم آن کس که دلم سوخت لبم دوخته بود