رها ای شهسوار از کف عنان بارگی کردی
فرامش از سگ دنباله دو یکبارگی کردی
تو آن شاهی که غافل از من افتاده بگذشتی
من آن مورم که او را پایمال بارگی کردی
ز بیم دادخواه از دور باش چشم مردمکش
سر ره را تهی از مردم نظارگی کردی
به بالینم کشیدی آه سردی ای طبیب از دل
که صد غمخواره را آزرده از غمخوارگی کردی
گرفتارم به دردی ساختی کاندر علاج آن
چو من صد چارهگر را خسته از بیچارگی کردی
مگر حال درون چاک چاکم را ندانستی
تو ای ناصح که منعم از گریبانپارگی کردی
ترا میلی چنان در کوی جانان دل به جان آمد
که از بیچارگی اندیشه آوارگی کردی