وحشی بافقی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - داروی کاری

زن جلبی رفته و در همچو من

کرده سخنهای پریشان رقم

می‌روم و می‌خرم و می‌خورم

داروی کاری که براند شکم

پس ز پی جایزه‌اش بر دهن

میریم و میریم و میریم