ای که داری هوس عشق، کم عشرت گیر
یا میا بر سر این کار و زمن عبرت گیر
ای غم یار، تو در آتش ما میسوزی
که ترا گفت که با سو ختگان الفت گیر؟
حرمت خویش نگهدار دلا در بزمش
پیشتر زانکه برانند ترا، رخصت گیر
چون گریزم ز تو در عزت و در خواری نیست
خوار بگذار مرا، وز دگران عزت گیر
از تو باید که دل غیر تسلی باشد
گو به صد خرمن جان، صاعقه غیرت گیر
گرچه نسبت به من این حرف ندارد، زنهار
ترک همصحبتی مردم بینسبت گیر
زود تسلیم مکن جان به خدنگش میلی
دست و پایی زن و از عمر دمی لذّت گیر