میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

‌بگشا کمند زلف که دل دردمند توست

آهوی نیم کشته ما در کمند توست

یک جا چو سرو با همه شوخی ستاده‌ای

دستی مگر به دامن سرو بلند توست؟

هر خون گرفته‌ای که شود کشته بی‌گناه

چون بنگری، گناه نگاه کشند توست

از منت شکفتگی خود مرا مکش

کان زهر چشم بهتر ازین زهرخند توست

غافل مشو ز خویش که میلیّ تیره‌روز

در خاک و خون فتاده به راه سمند توست