وحشی بافقی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸ - ده بافق

ایا آفتاب معلا جناب

که از سایه‌ات آسمان پایه جوست

در اظهار انعام حکام بافق

سخن بر لب و گریه‌ام در گلوست

در آن ده مجاور شدم هفت ماه

نپرسید حالم ،نه دشمن نه دوست

جواب سلامم ندادند باز

از آن رو که اطلاق دادن پراوست