میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

از منع غیر، دوش که خندان گذشت و رفت

امروز با تبسّم پنهان گذشت و رفت

زود آشنای من به که شد گرم اختلاط

کز پیش من رقیب پریشان گذشت و رفت

بی تابی‌اش ز وعده فراموشی که بود؟

کز اضطراب، بر زده دامان گذشت و رفت

بود از پی رقیب و نهان آشنای من

چون پیش من رسید هراسان گذشت و رفت

در راه آرزو، اثر نامیدی‌ام

گوید که آن پری ز تو پنهان گذشت و رفت

میلی چو بود رشته جان پای بند او

بیمار آرزو ز سر جان گذشت و رفت