رخش توفان حسن وآفت دوران درو پیدا
دلم یک قطره خون در عشق و صد توفان درو پیدا
قدش نورسته چون سرو و صنوبر، بار او پیکان
دلم بار صنوبر، زخم صد پیکان درو پیدا
مکن ای دزد دلها پیش مردم شانه کاکل را
که ناگه می شود دلهای سرگردان درو پیدا
به جان یاد تو زخم زلف بر هم در زند غم را(؟)
به دل داغ تو در دل لذت درمان درو پیدا(؟)
به رحمت نامزد شد حشرگاه کشتگان تو
عجب دارم که گردد نامه عصیان درو پیدا
به بزم وصل او سوزم ز رشک غیر و از غیرت
کنم ذوقی که باشد این غم پنهان درو پیدا
بر آن آیینه رو نیست خال عنبرین میلی
که شد عکس سواد دیده گریان درو پیدا