دمی که دل تپد، از غم امان دهد ما را
نوید آمدن دلستان دهد ما را
برد چو جذبه شوقم، چه حاجت است به آن
که محرمی سر کویش نشان دهد ما را
دلا بنوش می هجر و تلخکام مباش
که بدگمان، قدح امتحان دهد ما را
خوش آنکه حرف تو گوییم و چون تو پیش آیی
کسی حدیث دگر بر زبان دهد ما را
برد چو نام تو قاصد، حسد بریم، وگر
نوید وصل تو آرام جان دهد مارا
به هجر و وصل چو بی غم شدم، کاش اجل
فراغتی زغم این و آن دهد ما را
ز چنگ هجر و اجل، کی بریم جان میلی
کشد فراق، اجل گر امان دهد ما را