صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱۴ - غدیریه به بحر جدید

زهی عید همایون سعیدی

که چون او بجهان نامده عیدی

خهی روز نشاط آور فیروز

که نادیده چو آن چشم جهان روز

طفیلند بدین روز نکو فال

همه روز و شب و هفته مه و سال

همش وقت شریف اشرف اوقات

همش ساعت سعد اسعد ساعات

ازل منبسط از صبح صبیحش

ابد منعکس از شام ملیحش

چه عیدی که بر اعیاد مقدم

فرح‌بخش همه عالم و آدم

ورودش در دولت بگشاید

ظهورش غم دلها بزداید

نسیمش چو دم زنده دلانست

به رقص آور ذرات جهانست

چه عیدی که مهین رایت اجلال

چه روزی که بهین آیت اقبال

چه عیدی که چو آن کس نشنیده است

چه روزی که چو آن دیده ندیده است

ز بس آمده میمون و مبارک

بود تهنیتش ذکر ملایک

بدین عید نه شبه و نه نظیر است

ندانی اگرش عید غدیر است

در این روز نکو سید ابرار

رسول مدنی احمد مختار

خدیو دو جهان صادر اول

بر افراد رسل افضل و اکمل

نگارنده ابلاغیه دین

نماینده حق واضع آئین

برازنده و زیبنده شاهی

بزرگ آینهٔ وجه الهی

نبی قرشی حامل قرآن

محمد (ص) سروسر خیل رسولان

پس از طوف حرم عزم وطن داشت

زمین فخر از آن شاه ز من داشت

که شد روح الامین نازل و آورد

سلامش ز خداوند و بیان کرد

که فرموده حق ای کان شرافت

بکن نصب علی را به خلافت

به مردم ز من احکام کماهی

رساندی چه اوامر چه نواهی

ولی آن همه از ظاهر شرع است

به اصل غرض آنها همه فرع است

به پرده است رخ شاهد منظور

از آن روی نکو پرده‌نما دور

عبث نیست ز من خلقت ارکان

بر انگیختن صورت انسان

چو او در خور الطاف چنین است

ز انسان غرض من همه اینست

که خود در نظرش پرده گشایم

بلا پرده به او رخ بنمایم

کنون من همه را در نظر استم

سرا پا ز علی جلوه‌گر استم

بگو خلق علی را بشناسند

ز نشناختن آن بهراسند

علی را بده امروز وصایت

کز این بعد بود دور ولایت

ور این امر بجا ناوری ای شاه

ار این سر نکنی امتت آگاه

نباشد به جز از رنج و ملالت

تو را بهره ز تبلیغ رسالت

همان دم پی این امر مؤکد

فرود آمدی از ناقه محمد (ص)

به یاران همه فرمود به یک بار

گشائید در این طرفه مکان بار

پس آندم ز قطب منبری آراست

که از رفعت آن قدر فلک کاست

چه منبر که یکی پایه از آن عرش

به پیرامن آن بال ملک فرش

برآمد شه دین بر سر منبر

چو بر چرخ برین مهر منور

خلایق همه در حیرت از آن شاه

که اینک چه سراید نبی الله

پس از حمد خداوند جهاندار

چنین ریخت در از لعل گهربار

که فرمان بودم از بر داور

خلافت دهم امروز به حیدر

مر این دین که برنج ز حد افزون

بدین پایه رسانیده‌ام اکنون

بحق ز امر حقش بازگذارم

بدست علی آن را بسپارم

پس آن بیخود یکسر ز خدامست

بر آورد علی را بسر دست

بفرمود به امت که بدانید

هم این قصه در اطراف بخوانید

هر آنرا که به من هست تولا

مر او راست علی سید و مولا

به جایش مگزینید دگر کس

که او هادی بالحق بود و بس

پس از من به شما هادی و رهبر

کسی نیست به جز حیدر صفدر

علی صاحب آن شأن عظیم است

که خود قاسم جنات و نعیم است

ز دامان علی دست مدارید

جز اندر پی او ره مسپارید

بلی جز به وی امید نباید

که از غیر علی کار نیاید

علی حجت یکتائی ذاتست

علی مظهر اسماء صفاتست

عزیز است و حکیم است و قدیر است

علیم است و سمیع است و بصیر است

از او کار گه کن فیکون راست

از او این فلک بوقلمون راست

از او مهر و مه و ثابت و سیار

پی نظم جهان گشته پدیدار

علی مرشد جبریل امین شد

که از فرط شرف سدره نشین شد

هم او کرده مخمر گل آدم

هم او بوده به وی مونس و همدم

از او نوح نجی رسته ز طوفان

از او کامروا گشته سلیمان

از او یافت ضیا دیده یعقوب

از او یافت شفا علت ایوب

از او بهر خلیل آتش سوزان

بدل شد به گل و لاله و ریحان

کلیم الله از او گشته سرافراز

مسیحا ز وی آموخته اعجاز

به احمد چو مدد کار و معین شد

از او راست چنین رایت دین شد

نمی‌کرد بدین گر علی اقدام

نبد نام و نشان هیچ ز اسلام

پیمبر چو به معراج روان گشت

در آیات الهی نگران گشت

هر آن سر که خفی بود جلی دید

به هر سو که نظر کرد علی دید

علی نور بصر روح روانست

علی همدم دل مونس جانست

علی در همه جا با تو قرین است

تو را در دو جهان یار و معین است

کس ار یار طلب می‌کند این یار

که چون او نبود یار وفادار

دوصد شکر کز الطاف خداوند

بریده است صغیر از همه پیوند

بکس غیر علی کار ندارد

جز او در دو جهان یار ندارد

ندارد بکسی چشم عنایت

به جز شیر خدا شاه ولایت