صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

اگر که لقمه ربایی ز خوان خاموشی

چو لقمه خویش کنی در دهان خاموشی

جهان و هرچه در آنهست حرف خواهی دید

مقام گیری اگر در جهان خاموشی

مکان بکنج خموشی گزین که بتوانی

به لامکان برسی از مکان خاموشی

خموش باش که اسرار انفس و آفاق

بگوش دل رسدت از مکان خاموشی

بتنگ‌ام ده‌ام از بیان ناقص خلق

من و تمامی نطق و بیان خاموشی

فضیلتی نبود دادن‌ امتحان سخن

فضیلت اینکه دهی‌امتحان خاموشی

چه فتنه‌ها که دهد روی مر سخنگو را

خوشا کسیکه بود در‌ امان خاموشی

چه احتیاج به کانت خموش باشد و ببین

که لعل‌ها بدرخشد ز کان خاموشی

صغیر تا به صف حشر ناتمام بود

اگر که شرح دهی داستان خاموشی