صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴

دری به از در یکتای با صفای سخن

خرد نیافت بگنجینهٔ خدای سخن

سخن بهای دو عالم توان شود‌ام ا

دو کون می‌نتواند شود بهای سخن

کند ز فیض نظر خاک تیره زر آنکو

مس وجود رساند به کیمیای سخن

سخن درست بگوی و همیشه باقی باش

کی باقی است سخنگوی در بقای سخن

جهان که هست گره در گره گشایش آن

خدای داده بدست گره گشای سخن

بهشت و آن همه وصفش چو مرتعی ماند

به پیش باغ فرح بخش باصفای سخن

گهر به خاک میفکن ز بی‌خودی یعنی

سخن مگوی مگر بهر آشنای سخن

مقدم است بکون و مکان سخن که نهاد

خدا بنای دو عالم پس از بنای سخن

سخن بوصف نیاید در این مقام صغیر

ببند لب ز سخن زانکه نیست جای سخن