گر من از طعن رقیبان تو اندیشه کنم
کی توانم روش عشق تو را پیشه کنم
من که در خلوت دل با تو هم آغوش شدم
دگر از سرزنش غیر چه اندیشه کنم
بیشهٔ عشق تو منزلگه هر روبه نیست
من هم از شیردلی جای در این بیشه کنم
تیشهٔ عشق بکف دارم و همچون فرهاد
عاقبت ریشهٔ خود قطع از این تیشه کنم
دگران خون کسان شیشه کنند ای زاهد
چون روا نیست که من خون رزان شیشه کنم
کرده غم ریشه صغیرا بدلم ساقی کو
تا که از تیشهٔ می قطع غم از ریشه کنم