صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

شکر می‌ریزد از دیوان حافظ

زهی نطق شکر افشان حافظ

متاع معرفت گر کس بخواهد

بگو آن می‌خر از دکان حافظ

بیانش جانمحض و محض جانست

هزاران آفرین بر جان حافظ

به هر کس بنگری در دست دارد

گل خوشبویی از بستان حافظ

طمع بر چشمهٔ حیوان چه بندی

بنوش از چشمه حیوان حافظ

ز دامان ها برد آلودگی این

بود از پاکی دامان حافظ

حریفان سخن پرداز دانند

به میدان سخن جولان حافظ

غزل گفتن بذوق اهل عرفان

بعالم ختم شد بر شان حافظ

صغیر از بند غم یابد رهایی

گشاید هر زمان دیوان حافظ