صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

زان فرقه بپرهیز که پرهیز ندارند

زان طایفه بگریز که تمییز ندارند

مردم بفشارند ز ناداری انصاف

یک چیز ندارند و همه چیز ندارند

نیک ار نگری چارهٔ بیچارگی خلق

رحم است که اندر حق خود نیز ندارند

هنگام مصائب به تسلای دل هم

جز حرف غم افزای غم انگیز ندارند

آهنگ حق این مردم غافل ز حق‌ امروز

جز از گلوی مرغ شب آویز ندارند

روز همه همچون شب دیجور سیاه است

چون حرمت مردان سحرخیز ندارند

اصلاح فسادی نکنند از هم و برعکس

در کار هم از مفسده پرهیز ندارند

بنیوش صغیرا سخن اهل صفا را

کاین سلسله حرف غرض‌ آمیز ندارند