صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

مدد ز چشم پر آبم سحاب می‌خواهد

مگر خدای جهان را خراب میخواهد

فشانده‌ام بدل خویش تخم مهر و وفا

نگریم از چه که اینکشته آب میخواهد

نقاب بسته یرخ یار بهر شورش خلق

وگر نه روی نکو کی نقاب میخواهد

بقد و کاکل او گو بیا مشاهده کن

فراز سر و کس ار مشگ ناب میخواهد

کمان ابروی او گو ببین کس ار بجهان

نشان ز تیغ کج بوتراب میخواهد

خراب کن همه عضوم بغیر حلقه چشم

چرا که توسن نازت رکاب میخواهد

فدای حلقه چشم خمارت ای ساقی

از این پیاله دل من شراب میخواهد

به پختگی همه را جستم از کتابی می

هر آنچه زاهد خام از کتاب می‌خواهد

اگر همیشه خرابیم ما چه جای سخن

که پیر میکده ما را خراب میخواهد

صغیر اگر طلبد مهر یار این نه عجب

که ذره پروری از آفتاب میخواهد