صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

منت دلم ز حلقهٔ موی تو میکشد

کان را ز دیر و کعبه بسوی تو میکشد

با روی زرد گرم فرار است آفتاب

گویا خجالت ازمه روی تو میکشد

زیبد اگر زند به سر هر دو کون پای

میخوارهٔی که می‌ز سبوی تو میکشد

زان دم که پا ز دامن مادر کشیده‌ام

عشقم عنان گرفته به سوی تو میکشد

ای زلف یار چوندل ما از چه خو نشود

خجلت اگر نه نافه ز بوی تو میکشد

خواهد اگر که نقش قیامت رقم کند

نقاش نقش قد نکوی تو میکشد

آنرا که می‌دهند بباغ بهشت جای

گر آدم است رخت بسوی تو میکشد

از چاک سینه هر نفسی میکشد صغیر

آهی در انتظار رفوی تو تو میکشد