صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

دلبرا نرا همه سخت است دل و پیمان سست

یا که ای سنگدل این قاعده در مذهب تست

هیچ پیکان ز کمانخانهٔ ابروت نجست

تا که اول دل زاری هدف خویس نجست

که سر خوان غم عشق تو ایدوست نشست

کاولین مرتبه از هستی خود دست نشست

گر دلی را چو دل من فلک سفله نخست

چه کنم این شده تقدیر من از روز نخست

در جهان هیچکس از قید غم و غصه نرست

بیغمی هست گیاهی که در این باغ نرست

ایندرست استکه حق در دل بشکسته درست

کز شکست دل بشکسته شود کار درست

آفرین بر تو صغیرا دگر این قاعده چیست

که چنین طبع تواش کرد بیان چابک و چست