صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

ای قوی پنجه که بازوی تواناست ترا

دست گیر از ضعفا پای چو برخاست ترا

کن مهیا ز وفا خواستهٔ محرومان

ای که ناخواسته هر چیز مهیاست ترا

۳

جرعهٔی هم بحریفان تهی کاسه ببخش

ای که پر می قدح و ساغر و میناست ترا

ای به هر دایره پرگار صفت سرگردان

بشنو این نکته که آن حل معماست ترا

حاجت خویش بمحتاج دگر عرضه مکن

از خداوند طلب هر چه تقاضاست ترا

۶

دوش پیر خردم گفت ز احمق بگریز

گرچه در موعظه انفاس مسیحاست ترا

بی دلیلت نشود ره سر موئی نزدیک

گرچه هر مو قدم بایده پیماست ترا

سوی معراج وصالت نبود بال عروج

تا ز قید من و ما سلسله برپاست ترا

چون طبایع بتفاوت شده ایجاد صغیر

مصلحت با همه کس رفق و مداراست ترا