صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

آنکه مانند تواش یار دل آزاری هست

چون منش دیده خون بار و دل زاری هست

نازم آن چشم فریبنده بیمار تو را

که بهر گوشه ز هجرش دل بیماری هست

دورم از خود کنی و شادم از اینرو که شود

از تو ثابت که بعالم گل بیخاری هست

چه بخوانی چه برانی من و خاک در تو

کافرم گر بجهان غیر توام یاری هست

مدعی گوی به بیند دو رخ خوب تو را

گر بشق القمر احمدش انکاری هست

ناصحم گفت کند عشق ز هر کارت باز

بگمانش که بجز عشق مرا کاری هست

تا ابد زنده توان بود به آثار نکو

آن نمرده است کز او اسمی و آثاری هست

روز خوش نیز تو در خواب نخواهی دیدن

ای که شب از ستمت دیده بیداری هست

چون توانی بکن آنروز که نتوانی یاد

کز پی روز سپید تو شب تاری هست

نیست در دست تو گر درهم و دینار صغیر

به ز گنج گهرت دفتر اشعاری هست