صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

گر از حبیب طلب میکنی سوای حبیب

برو برو که نیی لایق لقای حبیب

من و هر آنچه که باشد فدای آن عاشق

که کرد غیر حبیب آنچه به فدای حبیب

کسان که محو حبیبند نیستند آگه

نه از جفای حبیب و نه از وفای حبیب

من از حبیب نخواهم جز او وگر خواهم

نخواهم آنچه نباشد در آن رضای حبیب

نمانده غیر دلی بهر من بجا وین هم

نگاهدارمش از آنکه هست جای حبیب

چنان شدم که اگر بودمی دوصد سر و جان

بدوستی قسم افشاندمی بپای حبیب

برو چراغ محبت بدل فروز آنگاه

چو آفتاب ببین روی دلربای حبیب

من آن صغیر که بودم نیم بمردم وداد

حیات تازه مرا لعل جانفزای حبیب