صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

ای بی نیاز ذات تو از هر نیاز ما

بیچاره ایم ما و توئی چاره ساز ما

ما را بخویش خواندهٔی از بهر بذل جود

ورنه چه احتیاج تو را بر نماز ما

بر ما ز لطف حال خضوع و خشوع ده

خود جذب تست مایه سوز و گداز ما

انعام عام بندگی تست کز شرف

ز انعام کرده است پدید امتیاز ما

از ماهران عمل که زند سر بود مجاز

یا رب بدل نما به حقیقت مجاز ما

بس رازها که باعث رسوائیست و بس

مگذار اینکه پرده برافتد ز راز ما

در راه زندگی که نشیب و فرازهاست

در حفظ خویش دار نشیب و فراز ما

ترسم گر امتحان تو پا در میان نهد

گردد هبا عبادت علوی طراز ما

یا رب عنایتی که شود گاه بندگی

خالص به پیشگاه تو راز و نیاز ما

در این دو روز عمر که آنرا ثبات نیست

کوتاه کن ز لطف امید دراز ما

از عقل ره شناس نمودیم احتراز

وز نفس بوالفضول نبود احتراز ما

حق از وجود ما علمی برفراشته است

وز باد لطف اوست صغیر اهتزاز ما