صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

پایهٔ آمال محکم در جهان کردن چرا

خویش را غافل ز مرگ ناگهان کردن چرا

خلقت باغ جنان بهر تو شد ای بیخبر

اندرین ویرانه چون جغد آشیان کردن چرا

پای لنگ و راه دور و تن ضعیف وتوشه کم

اینقدر بار گناه خود گران کردن چرا

مرکب نفس اردهی جولان لگدکوبت کند

این شرارت پیشه آزاد از عنان کردن چرا

حب دنیا بت بود دل خانهٔ حق ای عجب

در درون خانهٔ حق بت نهان کردن چرا

مرگ لایستأخرونست و لایستقدمون

عمر طی بیهوده در وقت امان کردن چرا

خلق را دانی چو عاجز در گذر از زید و عمر

شرح عجز خویش نزد این و آن کردن چرا

پخته شو خامی بنه تا ایمن از آتش شوی

همچو گندم سینه چاک از بهر نان کردن چرا

ناتوانی ها تو را بعد از توانائی بود

بی مروت ظلم بر هر ناتوان کردن چرا

گوش کن پند صغیر و مردم آزاری مکن

زانچه رنجد از تو یکدل آنچنان کردن چرا