صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

فرقی نمانده در عمل خوب و زشت ما

یکسان شده است کعبه و دیر و کنشت ما

انجام خود ز خوی بد و نیک خود بیاب

در ما نهفته دوزخ ما و بهشت ما

۳

گر برخلاف میل رود عمر چاره چیست

بوده است این ز روز ازل سرنوشت ما

حالی بود عمارت ما خاک و خشت غیر

تا خود عمارت که شود خاک و خشت ما

گوئی به هیچ روی تغیر پذیر نیست

دست طبیعت آنچه نهد در سرشت ما

۶

گر سعی ماست حاصل ما روز رستخیز

نبود بغیر صاعقه در خورد کشت ما

کفر است ناامیدی و بیگانگی صغیر

باشد که ننگرند بکردار زشت ما