صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳

در ازل علم و قدرت یزدان

ریخت خوش طرح عالم امکان

علم چون هست و قدرت اندر کار

کار انجام یابد و سامان

هنری نیست اندر آن بی این

اثری نیست اندر این بی‌آن

زین دو یابند تا ابد هستی

جزو جزو وجود خرد و کلان

نیست این نکته قابل انکار

نیست حاجت به حجت و برهان

که شد ایجاد خلق زین دو صفت

از خداوند قادر منان

صفتش راست مظهری لازم

کز نهان آرد آن صفت بعیان

یعنی آید پدید از آن مظهر

در مشیت هر آنچه هست نهان

هست روی سخن در این موضوع

سوی اهل دقایق و عرفان

گوش جان برگشا که در این بیت

مطلب خویش می‌کنم عنوان

مظهر علم و قدرت ازلی

ذات پاک محمد است و علی

دین خود را چو خالق اکبر

خواست القا کند به نوع بشر

منصب خاتمیت اعطا کرد

به حبیبش جناب پیغمبر (ص)

علم خود را ظهور داد از وی

به صلاح جهانیان یکسر

او در انجام امر تنها بود

قدرت خود نمود از حیدر

وز پی نفی کفر بر دستش

شکل لا داد ذوالفقار دو سر

با همان قدرت الهی کند

مرتضی در ز قلعه خیبر

گه به دستش فتاد عمر و از پای

گه ز مرحب دو پاره شد پیکر

لقبش مظهر العجائب شد

ز آنهمه قدرت شگفت‌آور

جز نبی کس نبود فرمانده

جز علی کس نبود فرمان بر

این دو با اتفاق هم دادند

دین حق را رواج تا محشر

گر شدت ثابت این بیان ای دوست

بکن این بیت را بجان از بر

مظهر علم و قدرت ازلی

ذات پاک محمد است و علی

کار پرداز عالمی بامور

عقل و عشقند تا بیوم نشور

فی‌المثل عقل گوید انسان را

سروسامان برای تست ضرور

عشق از کوشش و عمل سازد

همه آماده در خور دستور

گویدت عقل از برای بشر

هست لازم بنای کاخ و قصور

عشق آید به پیش و از بهرت

خانه آباد سازد و معمور

در بشر عقل و عشق جزئی بین

کارپرداز در تمام امور

همچنین عقل و عشق کلی دان

عالم کون را سبب بظهور

علم آثار عقل و قدرت را

اثر عشق دان و جذبه و شور

عقل کل احمد است آنکه بود

گنج علم خدای را گنجور

عشق کل مرتضی است آنکه از او

شد عیان قدرت خدای غفور

اهل دل را کند صغیر اکنون

متذکر به مطلب مذکور

مظهر علم و قدرت ازلی

ذات پاک محمد است و علی

قلم بلوح نوشت این سخن بخط جلی

نبی مدینه علم و در مدینه علی

در این مدینه از این درد را که در دو جهان

رسی بحصن امان خدای لم یزلی

تو را حقیقت عرفان حق همین باشد

که ره بری بشناسائی نبی و ولی

بجز ولای علی هیچ نیست راه نجات

چنین شده است مقدر ز قادر ازلی

مددچو خواهی از آن مظهر العجائب خواه

که از حق است با حمد خطاب نادعلی

خدای مثل ندارد ولی علی باشد

خدای را مثل اندر مقام بی‌مثلی

بریخت خون معاند بذوالفقار دو سر

نمود فتح معارک ببازوان یلی

ز عمر و زید بجز عمروعاص از رزمش

نبرد جان بدر آنهم ز فرط بوالحیلی

شها بوصف تو الکن بود لسان صغیر

بدست هیچ ندارد بغیر منفعلی