این چه غوغاست که در ملک بشر میبینم
عالمی را همه پرخوفوخطر میبینم
همه را کینهبهدل، فتنهبهسر میبینم
این چه شور است که در دور قمر میبینم
همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم
وه چه دنیا همه رنج و غم و درد و آلام
وه چه دنیا خطر خاص و فریبنده عام
با وجودی که ندیدهست کس از دور انکام
هرکسی روز بهی میطلبد از ایام
عجب آن است که هر روز بتر میبینم
زاغ در گلشن و بلبل به قفس در بند است
صالح طرفه غمین، طالح دون خرسند است
یارب این سفلهنوازی ز فلک تا چند است
ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است
قوت دانا همه از خون جگر میبینم
خوش جلودار فلک از کف خود داده عنان
مشت حیوان به هم آویخته و خود نگران
وانگهی شیوه ناعدلی او بین که چه سان
اسب تازی شده مجروح به زیر پالان
طوق زرین همه در گردن خر میبینم
نه پسر غیرتی از ذلت مادر دارد
نه برادر غمی از خفت خواهر دارد
زن به دل کینه دیرینه ز شوهر دارد
هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد
هیچ شفقت نه پدر را به پسر میبینم
وه که آفاق شده رزمگه انفس لشگر
طرفه کاین فتنه و آشوب به بحر است و به بر
طرفهتر اینکه به هر خانه ز سیر اختر
دختران را همه جنگ است و جدل با مادر
پسران را همه بدخواه پدر میبینم
گریه چون شمع صغیر از غم تاریکی کن
فربه از کبر مشو خوی به باریکی کن
دور از خود به خدا کوشش نزدیکی کن
پند حافظ بشنو خواجه برو نیکی کن
که من این پند به از دروگهر میبینم