خواست چو از غیب ذات شاهد یکتا
جلوه دهد در ظهور طلعت زیبا
کنز خفی را کند به خلق هویدا
بهر تماشای آن جمال دلا را
آینهٔی ساخت از جمال محمد
حرخ مدور نبود ومهر مشعشع
انجم و اختر نبود و ماه ملمع
صادر و مصدر نبود و طالع و مطلع
بود خود از خلعت وجود مخلع
قامت قائم به اعتدال محمد
یافته گانرا به یمن فر همایی
میدهد از ذلت دو کون رهایی
ملتزم عزتست ورتبه فزایی
عین جلالست و ذوالجلال ستایی
بندگی در گه جلال محمد
ذات قدیمی است آن روان مقدس
خود به لباس حدوث گشته ملبس
حجت بیمثلی خدای همین بس
کانچه تصور کنی ز خلق جهان کس
نیست که تا خوانیش مثال محمد
منکر او بر کمال اگرچه محالست
ور که بود منکر وجود کمالست
ره سپر راه جهل و بغی و ضلالست
گمشده دشت و هم و خواب و خیالست
هر که شود منکر کمال محمد
پس علی آنکو به کردگار ولی بود
جای نشینش بمسند ازلی بود
حامل اسرارش از خفی و جلی بود
قول محمد همان مقال علی بود
قول علی بد همان مقال محمد
فاطمه آن زهره سپهر کرامت
فاطمه آن در جزا شفیعه امت
واسطه بین نبوت است و امامت
حضرت او داده تا بروز قیامت
با علی و آل اتصال محمد
پس حسن آن بحر حلم و کشتی احسان
رهبر جن و ملک حقیقت انسان
بیمددش مشکلی نمیشود آسان
سبط محمد شهی که آمده یکسان
خصلت او جمله با خصال محمد
بعد حسن بر حسین بین و مقامش
کوست نگهبان شرع جد گرامش
طرفه طلسمی است اسم اعظم نامش
کامده اندر پناه یمن و دوامش
تا به ابد شرع بیزوال محمد
بعد حسین کرد آفتاب ولایت
سیز بنه برج و تافت بهر هدایت
تا ده و دو برج را رسید نهایت
بسته و بگشودهاند خوش به حمایت
سد حرام و ره حلال محمد
وان علی و باقر است و جعفر و کاظم
باز رضا و تقی دو بحر مکارم
پس تقی و عسگری دو فخر عوالم
خاتم ایشان که هست حجت قائم
اوست فرج از برای آلمحمد
آنکه ز فرط جلال و مرتبت و جاه
از الف قامت است مطهر الله
خواهی اگر نام او در آی بدین راه
میم محمد بگیر و ساز پس آنگاه
وصل بر آن حاء و میم و دال محمد
ملک خدا را یگانه مالک مطلق
ملک باو قائم اوست قائم بالحق
چون بحرم برزند فراشته بیرق
هر روشی را فتد شکست برونق
جز روش شرع خوش مآل محمد
من که صغیر و غریق بحر گناهم
رشگ برد آسمان به رفعت و جاهم
کاین ده و چارند در دو کون پناهم
حال تباهم مبین و روی سیاهم
بین که سگی هستم از بلال محمد