صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در نعت رسول اکرم (ص) و مدح ولی اعظم علی (ع)

به اهل بینش در آفرینش بود مبرهن بود مسلم

که از تمامی شده است نامی جناب انسان ظهور اعظم

زهی وجودی که موجد از آن ز پای تا سر بود نمایان

ابوالمحامد ابوالمکارم بوصف یزدان به نقش آدم

بطوع خادم ملک بخیلش همین نه تنها فلک طفیلش

که هست ذاتش به گاه خلقت یگانه علت بهر دو عالم

بزرگواری که خوانده او را فرشته احمد بشر محمد

بماسوا الله بود ز ایزد نبی امجد رسول اکرم

ز بی‌نظیری ز بی همالی نباشد او را به دهر تالی

جز آنکه حقرا ولی و مظهر جز آنکه او را وصی و بن عم

علی که او را بود ز رتبت به علم مخزن به حکم حاکم

به امر آمر به نهی ناهی به رمز کاشف به راز محرم

به شرع ناظم ببر ملازم به کرب رافع به حرب دافع

بحجره مونس بغزوه یاور به فرش حامی به عرش همدم

اگر که باشد تو را بسر هوش غدیر خم را مکن فراموش

که امر بلغ به اهل عالم مقام حیدر کند مسلم

چه در فرایض چه در نوافل ز مهر آن شه مباش غافل

چرا که دارد ولای او را بهر عبادت خدا مقدم

گر او نکردی به تیغ بران جدال دشمن قتال عدوان

اساس آئین نبد مرتب قواعد دین نشد منظم

علی است اول علی است آخر علی است باطن علی است ظاهر

علی است عالی علی است والی علی است افضل علی است اعلم

ابوالعجائب ابوالغرائب شهاب ثاقب هژبر سالب

روان هستی ولی مصور حقیقت کل ولی مجسم

بخانهٔ حق بود ظهورش هزار موسی مقیم طورش

همیشه روشن جهان ز نورش چه عهد آدم چه دور خاتم

به شاهی او ملک سپاهی به حضرت او رسل پناهی

چه خضر و یحیی چه هود و شعیا چه پور عمران چه ابن مریم

الا امیری که مدح ذاتت خدای سبحان کند به قرآن

مرا چه قدرت که پویم این ره به عقل قاصر لسان ابکم

شها به وصفت صغیر مسکین هر آنچه گوید هر آنچه خواند

بدان نماید که قطره خواهد به وصف دریا همی زند دم

نه مدح خوانم کز آستانت ز بینوائی کنم گدائی

امیدوارم گدای خود را نرانی از در رهانی از غم