صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - در مدح مولی‌الموالی حضرت امیرالمؤمنین (ع)

تسلیم کن باهل دل از کف عنان دل

تا زین جهان برند ترا در جهان دل

ایمان به فضل اهل دل‌آور که مأمنی

بهرت بنا کنند بدار الامان دل

بینی دو نقطه کون و مکانرا بزیر پای

باشد اگر عروج تو در لامکان دل

روشن‌گر آسمان جهان از کواکب است

روشن بود به نور خدا آسمان دل

عنقا عجب مبر که مقامش بود به قاف

عرش است جای مرغ بلند آشیان دل

هیچ التفات نیست به باغ جنان تو را

بینی اگر طراوت باغ جنان دل

گلهای رنگ رنگ دمد گر بطرف باغ

گلهای معرفت دمد از بوستان دل

در هر سحر برون رود از شهر بند طبع

سوی خدای لابه کنان کاروان دل

و ز بهر خلق عالمی از آن سفر بود

هر خیر و خوبی و برکت ارمغان دل

بی شک به یک نفس گذرد از نه آسمان

گردد رها چو تیر دعا از کمان دل

بس اهل ظلم و جور که رفت آب و خاکشان

یکسر بباد از دم آتش فشان دل

در بزم اهل دل جدل و قیل و قال نیست

شرح دلست و گوش دلست و زبان دل

بی‌عشق لاف دل مزن این خود مسلمست

دل آن عشق باشد و عشق است آن دل

دلراست نزد اهل یقین و صفها ولی

در حق هر دلی مبرای جان گمان دل

جوئی اگر به معرفت دل وسیله‌ای

بنما به عشق شیر خدا امتحان دل

هر دل نکرده مهر علی را بجان قبول

مشتی گل است و هیچ ندارد نشان دل

در وصف او بیان نبی از غدیر خم

آید همی بگوش دل صاحبان دل

باشد چو آفتاب درخشان بروز حشر

پرورده هرکه گوهر مهرش بکان دل

بینی رخش در آینه دل معاینه

سازند اگر عیان بتو راز نهان دل

چون کعبه کز ظهور علی یافت عزوشان

باشد هم از ظهور علی عزوشان دل

دانند اهل دل که برای وصال اوست

بیگاه و گاه ناله و شور و فغان دل

چون دل باو رسید بیابد سکون بلی

در این مقام ختم شود داستان دل

در دل فرو نشیند و بر آسمان رود

در مدح آن مبین فرقان بیان دل

دل کشتی است و لنگر دل مهر مرتضی است

دل زورق است و لطف علی بادبان دل

دل آستان اوست از اینرو نهاده‌اند

رو خلق عالمی همه بر آستان دل

دل میهمان اوست سرخوان معرفت

هستند عارفان همگی میهمان دل

همچون صغیر روی نتابی ز دل اگر

نعمت علی دهد بتو روزی ز خوان دل