صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در تهنیت عید مولود صفدر بدر و حنین ابی‌الحسنین علی علیه‌السلام

در حریم کعبه شاه انس و جان آمد پدید

آنکه مقصود دو عالم بود آن آمد پدید

حکمران آسمان اندر زمین شد جلوه‌گر

پادشاه لامکان اندر مکان آمد پدید

ذات مطلق کان برون بود از مکان و از زمان

شد مقید در مکان و در زمان آمد پدید

کعبه خود قلب جهانست و ز غیب ذات خویش

سر غیب الغیب در قلب جهان آمد پدید

ممکنی پیدا شد اما واجب آمد در ظهور

گشت جسمی ظاهر اما سرجان آمد پدید

گرد عالم چند میجویی نشان از بی‌نشان

بینش ار داری جمال بی‌نشان آمد پدید

تا کند خود را تماشا با همه وصف و شئون

در شهود از غیب آن گنج نهان آمد پدید

با تمام معنی اسم ذات و اسماء صفات

صورتی گشت آنشه با عز و شان آمد پدید

پیش از آن کاید فرود ایاک نعبد نستعین

از درون قبله وجه مستعان آمد پدید

طالبان را مژده ده مطلوب آمد در کنار

می‌کشان را کن خبر پیرمغان آمد پدید

عشقبازان را حبیب با وفا گشت آشکار

دردمندان را طبیب مهربان آمد پدید

احمد مرسل که خود روح روان عالمست

بهر آن روح روان روح روان آمد پدید

تا که بنماید بلاغت را نهج در روزگار

آن خدای نطق و خلاق بیان آمد پدید

باغ وحدت کش نهالند انبیاء و اولیاء

باغبان آن خدائی بوستان آمد پدید

حق ندارم خوانمش جز حق چه پنهان از شما

فاش می‌بینم که حق فاش و عیان آمد پدید

قادری آمد که چون دم زد بحرف کاف و نون

ماه و خورشید و زمین و آسمان آمد پدید

با ولایش دل ز هول روز محشر ایمن است

درحقیقت معنی کهف الامان آمد پدید

حب و بغضش میدهد از هالک و ناجی خبر

بهر نقد قلب و خالص امتحان آمد پدید

کی توان خواندن کف فیاض او را بحر و کان

آنکه از جود وجودش بحر و کان آمد پدید

خیزد از هرجا غلامی بهر درگاهش بلی

قنبر از زنگ و صغیر از اصفهان آمد پدید