صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در نعت حضرت ختمی مرتبت موید مجتبی محمد مصطفی (ص)

ای مایه امید دل ای رحمت خدا

ای اولین تجلی حق ختم انبیا

ای کنیت مقدس و اسماء اقدست

بوالقاسم و محمد و محمود و مصطفا

آید چو نام نامی جان پرورت بگوش

در دل مقام خویش دهد خوف بر رجا

بود از تو بس شگفت اگر سایه داشتی

خورشید را بلی نبود سایه در قفا

گردید ختم بر تو نبوت که سعی تو

از ابتدا رساند مکارم به انتها

موسی چو از جهان بسرای دگر شتافت

طی گشت قصهٔ یدبیضا و اژدها

عیسی چو جای در فلک چارمین گرفت

روی زمین نماند از او معجزی بجا

قرآن توست معجز باقی که تا ابد

بر جن و انس روز و شبان میزند صلا

گوید هر آنکه را که ز من هست شک و ریب

یک سوره آورد چو من از فرو از بها

برهان خاتمیتت این بس که تا بحشر

در کاینات هست طنین افکن این ندا

چون لانبی بعدیت آید بگوش دل

آساید از فسانه ارباب ادعا

در رفع اختلاف جهانی توان نمود

بر یک حدیث متقن ثقلینت اکتفا

صورت نهفتی از ره معنی درآمدی

در صورت مقدس قرآن و اوصیا

قرآن تست روح تو و تا جهان بپاست

بر اهل روزگار دلیل است و رهنما

جسم تواند عترت و هرگز نمیشود

این روح و جسم تا ابد از یکدیگر جدا

آری چگونه روح تواند بدون جسم

اندر زمانه زیست کند تا صف جزا

این هر دو خود توئی و به تحقیق بر تو رفت

بر این دو از هر آنکه وفا رفت یا جفا

آن حجه دوازدهم حالیا بغیب

باشد شریک و حافظ قرآنت از وفا

آن هم توئی به صورت و معنی که شخص او

با اسم و کینه تو کند جلوه ز اختفا

ترویج دین تست بدست وی و شود

در عهد او حقیقت اسلام بر ملا

چون بهر دفع ظالم و ظلم آن ولی حق

بر بام کعبه برزند از عدل حق لوا

گیتی بعدل و داد گراید ز جور و ظلم

زحمت شود رفاه و کدورت شود صفا

آنگه دلیل خلق کتاب تو است و بس

در امر و نهی کار برآید بمدعا

گردد پدید سلطنت حقه در جهان

یابد ظهور معدلت ذات کبریا

آنروز از سپید و سیه خلق عالمند

قائل بیک کتاب و بیک دین و یک خدا

گردد جهان بهشت برین زان یگانگی

آری یکانگی کند این دردها دوا

ای صاحب شریعت و ای خواجه رسل

ای آسمان رفعت و خورشید اهتدا

از شر غیر و وسوسه نفس و هول حشر

دارد صغیر بر تو و آل تو التجا