سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۱

صبا را بر سر کویت توانایی چه می باشد

چمن را پیش رخسار تو رعنایی چه می باشد

تو را هر روز چون گل صحبت آرایی چه می باشد

مرا دور از رخت شبها شکیبایی چه می باشد

اگر تنها شوی دانی که تنهایی چه می باشد

سیه شد روزگار از دود آه من چه می پرسی

بر غم مدعی حال تباه من چه می پرسی

خدا را باعث روز سیاه من چه می پرسی

مرا عشق تو رسوا کرد ماه من چه می پرسی

به از عاشق شدن تقریب رسوایی چه می باشد

خیال ابرویت دارد مرا در زیر شمشیرم

غم زلف تو در پای طلب افگنده زنجیرم

به خاکم گرچه یکسان کرد هجران تو چون تیرم

هوس دارم که خیزم چون غبار و دامنت گیرم

ولی بر خود که می بینم توانایی چه می باشد

نگاهت فتنه انگیز است چشمت رهزن دلها

دهانت تنگ شکر باشد و لعل تو شکر خوا

کدام اوصاف حسنت را من بیدل کنم انشا

قدت خوبست و خطت دلکش و رخساره ات زیبا

دگر خوبی کدام و حسن رعنایی چه می باشد

تو را ای بی مروت سیدا عمریست می جوید

سر کوی تو هر دم چون نسیم صبح می پوید

نه تنها شبنم از بی مهریی تو دست می شوید

صبا هر جا که باشد مشفقی را از تو می گوید

طمع کردن وفا از یاد هر جایی چه می باشد!