چرا به کلبه ام مهربان نمی آیی
به دستگیری این ناتوان نمی آیی
در انتظار تو چشمم شدست خانه نشین
قدم نهاده تو ای میهمان نمی آیی
گشاده شب همه شب همچو هاله آغوشم
به سویم ای مه نامهربان نمی آیی
پریده از غم تو همچو کهربا رنگم
تو ای بهار به سیر خزان نمی آیی
چو سیدا به رهت چشم روز و شب دارم
چو بوی گل ز نظرها نهان نمی آیی