سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

خانه ام از روی او امشب چمن خواهد شدن

شمع مجلس میل چشم انجمن خواهد شدن

بوستانی را که ماه من تماشا کرده است

غنچه هایش یوسف گل پیرهن خواهد شدن

ناله گر از سیه بختی به گلشن سر کنم

سرمه آواز مرغان چمن خواهد شدن

مرده پروانه را پیچند در فانوس شمع

پرده معشوق عاشق را کفن خواهد شدن

خال او در موسم خط کاروان ها می زند

دزد شد چون صاحب چشم راهزن خواهد شدن

خسروا مغرور تاج و تخت و گنج خود مشو

روز محشر خونبهای کوهکن خواهد شدن

نوخط من گر به شعر و شاعری دارد سری

با من آخر چون قلم یار سخن خواهد شدن

می رساند هر که چون سوسن زبان بر حرف ما

غنچه آسا مهرش آخر بر دهن خواهد شدن

وقت طفلی گرد او گردیده می گفتم به خود

آخر این آتش بلای جان من خواهد شدن

روزگاری شد که می گردیم همچون آفتاب

تا کدامین سرزمین ما را وطن خواهد شدن

سیدا گر آورد از زلف او بویی نسیم

کوچه های شهر صحرای ختن خواهد شدن