سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۱

اشک من گر اینچنین کز دل برون خواهد شدن

داغ های سینه ام گرداب خون خواهد شدن

گر نهم پا بر سر دیوانگی چون گردباد

آسمانها تخته مشق جنون خواهد شدن

در دل فرهاد من آخر غم شیرین لبان

مانده مانده همچو کوه بیستون خواهد شدن

می توان کردن به افسون اژدها را زیر دست

نفس سرکش پیش عقل آخر زبون خواهد شدن

در تلاش سلطنت افتاده اند از پای خلق

تاج اگر اینست عالم سرنگون خواهد شدن

هر که آید بر سر کوی بتان چون آفتاب

رفته رفته آخر از عالم برون خواهد شدن

سیدا هر کس به جای باده خون دل خورد

سرخ رو همچون شراب لاله‌گون خواهد شدن