سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

نگاهم بی رخش گردید اشک و غنچه گل شد

ز چشمم خار مژگانها پرید و بال بلبل شد

به یاد روی او رفتم به باغ و ناله ها کردم

فغانم شد نسیم صبح و آهم نکهت گل شد

نکرد آن بی ترحم جانب من گوشه چشمی

دریغا تندخوئی های او صرف تغافل شد

به گلشن رفته امشب آن مزلف را دعا کردم

خط او برگ ریحان گشت خالش تخم سنبل شد

حدیث تیره روزی ها بر نقش آنقدر گفتم

که دود شمع امشب بر سر پروانه کاکل شد

به پا زنجیر رفتم بر طواف تربت مجنون

ز اشکم لاله گل کرد و بیابان پر ز سنبل شد

ز درهای کریمان ناامید از بس که برگشتم

به دستم کاسه درویزه گر جام توکل شد

صدای سیدا از همدمان بیرون نمی آید

نسیم از بوستان رفت و چمن خالی ز بلبل شد