از غمت در سینه دل صد نامه انشا میکند
طفل را این شیر در گهواره گویا میکند
شمع را گردنکشیها کرد خاکسترنشین
پست میگردد سر خود هر که بالا میکند
شیر میگردد برون از کوه بهر کوهکن
رزق خود صاحب هنر از سنگ پیدا میکند
محنت ایام را با گوشهگیران کار نیست
عشرت روی زمین پیوسته عنقا میکند
سایهٔ دیوار خود را هر که اینجا وقف کرد
بر سر خود خانهای در حشر پیدا میکند
خودنمایی کردن از اهل طمع زیبنده نیست
پیش خم گردنکشی بیهوده مینا میکند
میکند پرواز آغوشم چو قمری از نشاط
هر کجا آن سرو سیمینتن میان وا میکند
سیدا منصور آخر شد فنا در بحر عشق
سیل چون پرزور گردد رو به دریا میکند