سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

آن شوخ اگر نمایدش از دور پشت دست

در پیش او نهد به زمین حور پشت دست

خوردم هزار نیش و نشد نوش حاصلم

تا کی نهم به خانه زنبور پشت دست

بر سایلان کریم حقارت نمی کند

دهقان نمی زند به صف مور پشت دست

سیلی خورد طبیب ز بر و از نبض من

داغم زند به مرهم کافور پشت دست

حق گوی را کسی نتواند خموش کرد

کاری نکرد بر لب منصور پشت دست

داری مسیح تا ید بیضا در آستین

پنهان مساز از من رنجور پشت دست

ای سیدا ز جود صدایی نشد بلند

چندان زدم به چینی فغفور پشت دست