سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

جود و سخا به مردم عالم نمانده است

نام و نشان ز منزل حاتم نمانده است

یکسان کند به باغ تماشای خار و گل

امروز امتیاز به شبنم نمانده است

از دل می صبوح کدورت نمی برد

خاصیتی که بود به مرهم نمانده است

گلها چو غنچه سر به گریبان کشیده اند

در هیچ سینه یی دل خرم نمانده است

ساغر ز پیش خم به لب خشک می رود

در شیشه ها باده کشان نم نمانده است

باقیست گرد راه به مژگان حاجیان

آبی مگر به چشمه زمزم نمانده است

در خانه های اهل کرم سیدا مرو

آنجا به غیر صورت آدم نمانده است