سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

ای محو رنگ و روی تو جان خراب ما

پروانه چراغ تو مرغ کباب ما

از سنگ سرمه زیر سر ماست بالشی

ای شوخ چشم آمده یی تا به خواب ما

موی سفید پخته کند حرص خام را

چون آفتاب گرم بود ماهتاب ما

ما با وجود قامت خم مست غفلتیم

پیچیده موج باده به رگهای خواب ما

عاشق به وعده دادن جان می کند وفا

دام فریب نیست به موج سراب ما

چشم طبیب چشمه سیماب می شود

انگشت اگر نهد برگ اضطراب ما

بحر محیط بیش ز یک کاسه آب نیست

گرداب در تلاش بود با حباب ما

این رشته ها که چرخ به گوهر کشیده است

شیرازه گسسته بود از کتاب ما

از بس که در قملرو فهم امتیاز نیست

شد زیر مشق ما ورق انتخاب ما

از صندل است ساغر ما بس که سیدا

درد سر خمار ندارد شراب ما