مهستی گنجوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

کاشکی انگشتوانش بودمی

تا در انگشتش همی فرسودمی

تا هر آنگاهی که تیر انداختی

خویشتن را کج بدو بنمودمی

تا به دندان راست کردی او مرا

بوسه‌ای چند از لبش بربودمی