آن خال عنبرین که نگارم به رو زده
دل میبرد از آنکه به وجه نکو زده
قصابوار مردم چشمم به چابکی
مژگان قناره کرده و دلها بر او زده
در کوزه آب پیش لبش در چکی چکیست
ورنه ز دسته دست چرا در گلو زده
عشاق سربهسر همه دیوانه گشتهاند
تا او گره به سلسله مشکبو زده