جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

شیخ محرم شو وز آن مغبچه پیمانه بزن

سخن از حور مگو ساغر مردانه بزن

ای بت سیم‌بدن چشم مپوش از دل من

گنجی از سیمی و خرگاه به ویرانه بزن

گر پریشانی جمعیت ما می‌طلبی

جان من درشکن زلف دوتا شانه بزن

چون ز صورت سوی معنی بتوان بردن پی

زاهد از صومعه چندی در بتخانه بزن

گر ترا در حرم سینه سزد مهر نگار

دست بر سینهٔ هر محرم و بیگانه بزن

خواهی ار حضرت جیحون سخنت جان بخشد

مثل از بوسهٔ لعل لب جانانه بزن