جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰ - مطلع ثانی

کای باقبال جهانگیر و ممالک پیمای

وی مصور ز رخت معنی تایید خدای

تخت از صولت کام تو بود کیوان پوی

تاج از دولت فرق تو بود فرقدسای

گرد گوی دم اسبت مه افلاک مسیر

گرد نعل سم خنگت گل خورشید اندای

باد باسیر سمند تو یکی بیهده گرد

عقل با ذوق سلیم تویکی هرزه درای

هرشب از سهم کیی کاخ شکوهت مریخ

پرد از خواب چنان کش شکند طاق سرای

هردم از رعب کله گوشه قدرت کیوان

بجهد از جای چنان کش گسلد بند قبای

کلک بشکست قضا دفتر پیچید قدر

هربلد را که شد اخلاق تو فرمان فرمای

مهر خاور را در محضر تو سر برسنگ

جند اختر را درکشور تو پا درلای

کیست فردوس که نبود بر بزمت مدهوش

چیست دوزخ که نماند گه رزمت دروای

ابر اگر با تو رود اوج بگو باد مسنج

بحر اگر با تو زند موج بگو آب مسای

تا موالید سه و عقل ده و ارکان چار

بر درت هفت فلک یک جهتی پشت دوتای