جشن ولادت شه جم تخت کی کلاه
افراخت از جنان به جهان چتر بارگاه
پر شد ز جوش و جیش طرب فرش تا به عرش
از جشن مولد شه جم تخت کی کلاه
روئید از بهشت به گیتی یکی درخت
کش برگ از ظفر بود و بار از رفاه
خورشید شد که تا کشدش رخت در کنف
برجیس شد که تا نهدش تخت در پناه
آن نزد رای او ز مژه برگشاد چشم
این پیش روی او ز جگر برکشید آه
شاهی ظهور یافت که از رفعتش قضا
در اوج آسمان و زمین کرد اشتباه
شیری ز بیشه ازلی برفراخت یال
کز بیم او شود دل شیر فلک تباه
برزد علم گوی که به نزد شکوه وی
در کوه بوقبیس نمایند وزن کاه
کو بوالبشر که از شرف این یگانه پور
در پیش حق به شکر کند پشت خود دو تاه
رخشنده گشت کوکبی از برج سلطنت
کش خیره شد به رخ نظر آفتاب و ماه
این روی اگر به دوره یعقوب جلوه داشت
یوسف نیافتی اثر از تیرگی به چاه
ایران دل جهان و ملک اهل دل بلی
اینگونه ملک را سزد اینگونه پادشاه
ای خسروی که بس ز تو آباد گشته ملک
چرخ از اسف همی به زمین افکند نگاه
از جان رهین منت اکلیل تست قدر
وز دل دخیل رفعت او رنگ تست جاه
شاها مرا و تیغ ترا در صفات چند
نکیو تشابهیست همانا ز دیرگاه
تیغ تو بس نزار و مرا جسم بس نزار
تیغ تو خصم کاه و مرا نظم خصم کاه
لیک این بود ز تیغ تو فرقم که هر زمان
من خون خویش میخورم او خون رزمخواه
تا هیچگاه کار لسان ناید از بصر
شکر فشان به تهنیت جشن تو شفاه