به صفاهان چو زری پور ملک آید باز
نوبت رطل عراقیست به آهنگ حجاز
چون عراق و عربستان به صفاهان افزود
باده بر راه نهاوند کش ای ترک طراز
در ملوک ارچه بسی نغمه به منصوری خاست
گاه تسخیر هری یا که فتوح اهواز
کس حصار این همه نگرفت و مخالف نفکند
غیر این ظلّ همایون و شه نیکیساز
این هنوز اول آن است که بر صفحهٔ ملک
جسته از شوشتری کلک ملک خط جواز
باش تا جیش ز خوارزم کشد بر کشمیر
باش تا باج به تبریز نهد تا شیراز
خاصه از خلعت شایان شه ناماندوز
خاصه از تیغ جهانگیر شه جامانداز
خلعتی نغز بدان سان که همی اطلس چرخ
سوده بر خاک بر دامن او روی نیاز
تیغی آراسته آنگونه که انواع نجوم
برده در چرخ بر جوهرش از بیم نماز
خلعتی در ارم مجد و شرف مقصد روح
تیغی اندر حرم فتح و ظفر محرم راز
خلعتی کام امل را ز اصالت قاید
تیغی احکام اجل را به رسالت ممتاز
باری آن خلعت و این تیغ چو از خسرو یافت
شکر شکرفشان سوی صفاهان شد باز
همرهش نور ازل بدرقهاش فیض ابد
سخطش خصمگداز و کرمش دوستنواز
گل همی ریخت به خراور و گهر بیخت به من
زآن منازل شدش از خیل کدورتپرداز
ای بسا پیل تناور که شدش طعمهٔ یوز
ای بسا شیرشکاری که شدش سخرهٔ باز
چرخ گفتا که جهان ملکت خود بینی و بس
هر چه خواهی بجهان آنچه توانی بگراز
خاک گفتا که مرا پهنهٔ جولان تو نیست
از زمین پای بکش سوی فلک دست بیاز
عقل گفتا که وجود تو جهانیست بزرگ
خردی دهر ببین پیش مران بیش متاز
نامداران جهان در طلب خدمت وی
کرده کوتاه ره دور به امید دراز
خاصه جیحون که در این چامه ز مصری خامه
برده از شعری شامی سبق عزت و ناز