چهر نواب از طرب رخشان تر از اجرام شد
صدر خاصش خواند شاهنشاه و بدر عام شد
خاص صدری دید او را شاه و خواندش صدر خاص
وین سخن بی شبهه برشه وحی یا الهام شد
ای بت سیمینه صدرای شاهد رخساره بدر
کز رخ و زلف تو شامم صبح و صبحم شام شد
جام چون بدر آور و ما را شفای صدر ده
کز صدارت باده نواب را در جام شد
ای سمرقندی غلام ای خلخی پیکر نگار
کز لب و خطت محافل رشک مصر و شام شد
شد بخارا یزد و نواب اندر او صدر جهان
بلکه از صدر این بخارا را جهان بر کام شد
ای مه فرخ بنا گوش ای بت فرخنده چشم
کت فسونگر دانه خال اهل دل را دام شد
چشم وگوش از سرمه و آویزه آرا کز ملک
چشم بر الطاف رفت وگوش بر احکام شد
ایکه رخسار سپیدت اندر آن جعد سیاه
عدل را ماند که با جور از مودت رام شد
تا خط خورم به یمن عدل شه می ده که باز
جور را ادوار رفت وعدلرا ایام شد
ای حیات پختگان عشق کزدستان حسن
جامه ات پرسیم خام از صافی اندام شد
بهر سیم خام تو پختم بسی سودا و لیک
خود تو از بس پخته سودای رندان خام شد
نی نی امروز از وصالت تیر رانم برهدف
ور یقین خواهد سرم ببریده از صمصام شد
خود تو دانی حال من کاندر وثاقی کزرنود
ذکر چنگ و جام آمد فکر ننگ و نام شد
رفت آن عهدی که چون شورم بسر دیدی زخویش
تلخ سار عیشم آن شیرین لب از دشنام شد
حالی ار همچون ملک پران شوی سوی فلک
بایدیت ما را زمین بوس از رخ کلفام شد
در نعال بزم صدر امروز چون خوانم ثنا
از رعونت میتوانم چیره بر بهرام شد
صدر خاص ملک و بدر عام ملت کش سرای
قبله اقطاب گشت وکعبه اسلام شد
ز احتساب سطوت او نقطه ران گوزن
سالها باشد که داغ سینه ضرغام شد