ما به زیر آسمان مشتی فروزان گوهریم
آتشیم آتش، ولیکن در ته خاکستریم
دتر مزاج لاله و در طبع گل آبیم آب
لیک بر خار و خس این دشت باد صرصریم
از متاع رنگ و بو رنگین بساطی چیدهایم
حیف کش بر جای بگذاریم و غافل بگذریم
رفته در زنگ طبیعت همچو شمشیریم لیک
چون برآییم از غلاف تن، سراپا جوهریم
جلوهگاه ما ورای چرخ و انجم کردهاند
این جهان دیگرست و ما جهان دیگریم
وه که ما را زردرویی خوش رواجی داده بود
آسمان پنداشت یک چندی که ما مشت زریم
جزر و مدّست اینکه گاهی بحر و گاهی قطرهایم
قبض و بسط است اینکه گاهی شعله گاهی اخگریم
جوهر شرعیم و در صندوقِ دیوِ رهزنیم
گوهر عقلیم و در دریایِنفس کافریم
شعله از خود میکشیم و موج در خود میزنیم
آتش یاقوتِ شادابیم و آب گوهریم
هفت دریا گر بجوشد ما چو گوهر در تهیم
نُه فلک گر آب گردد ما چو روغن بر سریم
رنگ صد اندیشه ریزیم و فرو ریزیم باز
در دیار آرزو هم بتشکن هم بتگریم
هر زمان ما را به دست دیگری میپرورند
خاک را شاخ گلیم و آب را نیلوفریم
عشرت از ما میکشد ما هر چه از غم میکشیم
خنده را فرماندهیم و گریه را فرمانبریم
عشق را دامان پاکیم و وفا را خاک راه
حسن را آیینه و آیینه را خاکستریم
با دلی یک پیرهن از شیشه نازکتر که هست
مبتلای برگ گل از خاطری نازکتریم
قبلهای داریم غیر از کعبة اسلامیان
کز درش یک لحظه برداریم اگر سر، کافریم
در بلندیهای همّت همچو فیّاض ارنهایم
لیک در کوتاهدستیها ازو واپستریم