چسان گرم سخن با آن بت شیرین دهن گردم
سخن بیگانه است آنجا اگر خود من سخن گردم
کجا با یک زبان شرح غم او میتوان گفتن
مگر از هر سر مو چون زبان گرم سخن گردم
قدم ننهادهام از خود برون در دشتپیمایی
درین گردش گهی غربت شوم گاهی وطن گردم
وطن گردم چو خود را یک نفس بیخویشتن بینم
شوم غربت هماندم گر دمی با خویشتن گردم
همه اویم چو با خود نیستم، زان در خیال او
اگر خارم سمن باشم اگر گلخن چمن گردم
چنین کز وصف رویش از زبانم نور میبارد
عجب نبود که در هر بزم شمع انجمن گردم
چو میپرسد ز من حرفی زبان گرد سخن گردد
چو میگوید به من حرفی به گرد آن دهن گردم
گهی مستور و گه مستم، گهی دیوانه گه عاقل
ندانم تا چه فن خواهی از آنرو فن به فن گردم
صراطالمستقیم عشق را چون بر یقین باشم
چرا در کوچههای عقل و وهم و شک و ظن گردم!
چو آن لعل لب و آن درَ دندان در خیال آرم
ز عکس هر دو با هم هم بدخشان هم عدن گردم
کنم چون یاد چشمان ز شوخیهای خود مستش
برای جلوة آن آهوان دشت ختن گردم
برین میداردم یکرنگی آن شوخ هر جایی
که هم میخانه هم می، هم بت و هم برهمن گردم
نمیدانم که در راهش منم سرگشتهتر یا او
همین دانم که عمری شد که گردد چرخ و من گردم
کسی قدرم به غیر از دیدة یعقوب نشناسد
اگر یک عمر در کنعان چو بوی پیرهن گردم
اگر از حضرت فیضم رسد فیّاض امدادی
عیار هر هنر باشم بهار هر چمن گردم