غلط کردم دلت را با ترحّم آشنا کردم
ستم کردم به ناکامی، به محرومی جفا کردم
هزاران شیوه در جور و جفا درج است خوبی را
چه بد کردم ترا با خویش سرگرم وفا کردم
نگه نا کردنش فرصت به دستم داده بود امشب
تغافل گوش تا میکرد عرض مدّعا کردم
سخن کوتاهیی میکرد در تقریر مطلبها
شکستم ناله را در سینه، صد مطلب ادا کردم
شبم در گریة بیطاقتی صد بار در خاطر
گذشت از پیش من نفرینکنان و من دعا کردم
به کام شوقِ بیطاقت نهادم سر به پای او
نمیدانم چهها کرد اضطراب و، من چهها کردم
فشاندم دامن آهی به شمع خلوتم امشب
به ذوق بیکسیها سایه را از خود جدا کردم
سبکتر گشتم از خود هر قدر افتادهتر گشتم
درین افتادگیها سیرِ معراج فنا کردم
به معراج فنا آن همّتم رو داده بود امشب
که عنقا صد رهم افتاد در دام و رها کردم
کلید خلد میبوسد سر انگشت نیازم را
نمیدانم گره از ابروی ناز که وا کردم!
خضر آب بقا گوید مسیحا از هوا جوید
چرا فیّاض دردش را به درمان مبتلا کردم